در یک شب سرد زمستانی که خانوادهای با اضطراب و دلهره به پلیس آگاهی مراجعه کردند و خبر از مفقود شدن پسرشان مرتضی را دادند
و در اظهاراتشان به کارآگاهان گفتند: مرتضی متاهل است و یک فرزند دارد، به خاطر همین موضوع هیچ وقت سابقه نداشت که دیر به خانه بیاید ولی امروز از صبح که به محل کارش در بیمارستان رفته دیگر به خانه بازنگشته است
پلیس در بررسی اولیه متوجه شد که جریان گم شدن صحت دارد و مرتضی ناپدید شده و سپس در گام بعدی شروع به جمع آوری اطلاعات برای علت ناپدید شدن مرتضی کردند که با فرضیههای مختلفی برخورد کردند
اما در بین تحقیقات پلیس، ماموران دریافتند که مرتضی با همسرش در عین حال که وضعیت مالی خوبی داشتند، رابطه صیمیمی نداشتند و زندگیشان بسیار سرد و خشک سپری میشد، لذا تحقیقات را از همسر جوان مرتضی به نام سارا که تنها 25 سال بیشتر نداشت، شروع کردند
سارا در صحبتهای اولیه با گریه و زاری قصد داشت ماموران را فریب دهد ولی هر چه او بیشتر سعی میکرد، ظن ماموران به سارا بیشتر میشد، از طرفی ماموران با تعقیب و زیر نظرگرفتن آنها متوجه شدند برادر کوچکتر مرتضی به نام هاشم چندین مرتبه پس از مفقود شدن مرتضی به صورت مخفیانه وارد خانه برادرش شده است
این مدارک پلیس در کشف و بر ملا کردن راز پرونده بسیار به ماموران کمک کرد و در ذهن کارآگاهان فرضیه یک جنایت هولناک نقش بست و سپس با مجوز قضایی دو مظنون پرونده (همسر و برادر مرتضی) بازداشت و به پلیس آگاهی منتقل شدند و تحت بازجویی قرار گرفتند.
هاشم در ابتدای بازجویی شروع کرد به تهدید کردن ماموران که از آنان شکایت میکند و میگفت: من برادرم را خیلی دوست داشتم چگونه میتوانم او را به قتل برسانم، اما دروغهای برادر کوچکتر کاری از پیش نبرد و سرانجام مجبور به اعتراف شد و راز جنایتی را فاش کرد
قاتل در جزئیات این جنایت گفت: من و زن مرتضی از مدتها پیش یعنی پس از به دنیا آمدن فرزند مرتضی با یکدیگر رابطه جنسی داشتیم و این رابطه هر روز بیشتر میشد و ما بیشتر در باتلاق فرو میرفتیم، حتی یکی از برادرانم نیز به این موضوع شک کرده بود، هر وقت چشمم به مرتضی میافتاد، شرمنده میشدم، اوایل رابطهام با سارا، خواستم چندین بار خودکشی کنم ولی جراتش را پیدا نکردم و بازهم به این رابطه ادامه دادم، نبود طولانی برادرم و جوان بودن سارا ما را به ایجاد عمل بیشرمانه بیشتر از پیش وسوسه میکرد
قاتل بیرحم افزود: این ماجرا ادامه داشت تا اینکه زندگی مرتضی با سارا هر روز خشک تر و سرد تر شد و دیگر هیچگونه محبتی بین آنان حکفرمایی نمیکرد، آنجا بود که سارا به من پیشنهاد داد تا با کشتن مرتضی زندگی جدیدی را با یکدیگر آغاز کنیم، ابتدا مخالف این کار بودم ولی بعد اصرار سارا و فکر کردن به رسوایی رابطهمان باعث شد بپذیرم
هاشم درباره چگونگی کشتن برادرش گفت: مقداری داروی بیهوش کننده، خریدم و به سارا دادم ، او هم شب حادثه او را در لیوان چای مرتضی ریخت و پس از بیهوش شدن مرتضی با من تماس گرفت و من بالای سر برادرم آمدم و در حالی که چشمانش میدید و آرام میگفت: برادر حالم خوب نیست، کمکم کن، او را با ضربات پتک که از قبل آماده کرده بودم، از پای در آوردم
برادر بیرحم یادآور شد: پس از کشتن مرتضی، جسد او را با خودروی برادرم که قرض گرفته بودم به كوههای حوالی روستایی بردم و در گودالی كه روز قبل به ارتفاع حدود يك متر حفر كرده بودم؛ دفن کردم؛ و سپس به خانه برادرم برگشتم و با كمك همسرش كليه آثار و مدارك موجود از جمله رد خونها را از بين برديم و بعداً برای گمراه کردن ماموران و خانوادههايمان اقدام به اعلام مفقود شدن او كرديم
پس از پایان یافتن صحبتهای هاشم ماموران به محل دفن جسد رفته و پس از کشف، جسد را به پزشکی قانونی منتقل کردند و سپس با تایید صحبتهای هاشم توسط سارا، این پرونده بسته شد و هر دو متهم روانه زندان شدند تا حکم دادگاه صادر شود
خدا نعلتکندانهارا